روستای پررود، در بخش رودبار الموت غربی(رودبار شهرستان) حدود شصت کلیومتر و یک ساعت فاصله از قزوین و در شمال قزوین قرار دارد و با استان گیلان و بخش اشکورات همسایه است. زبان مردم پررود تاتی گیلکی است و با مردمان جنوب مازندران و گیلان همزبان و فرهنگ هستند. محصولات کشاورزی روستا فندق و اخته زغال و برنج و گردو می باشد. امامزاده کنعان از نوادگان امام سجاد علیه السلام زیارتگاه اهالی روستا و دیگر مردم رودبار است. سامانه اطلاع رسانی پیامکی روستای پررود: 10005000010000
باسلام یک سوال چرا درسایت الموت روستامان معروف نیست ومطلب بعدی اینکه اگرممکنه عکسهای قدیمی تر عارف وارسته زاهدبه مکتب نرفته مرحوم پنجعلی مولایی رابگذارید خداقوت عزیز
پاسخ:
سلام و ادب
تو سایت الموت هم چند عکس فرستادم
از مرحوم پنجعلی مولایی هم عکسی دارم که از روی عکسی که از قابش که خانه آقای فیض اله مولایی یعنی پسر آن مرحوم گرفتم دارم؛ اگر از سی دی هایی که دارم پیدا کردم، تو سایت می گذارم حتماً.
سلام، وای داوود جان، الکی الکی ما جهانی شدیم. واقعا ما را به چه زمان و مکانی بردی. عکس سوم فکر کنم مربوط به عروسی ابوالقاسم عزیزه. عکس ششم که کولاکه، ما را به حجره کذایی برد که همه اش به حاج آقا ابراهیمی خون دل می داد و آخر هم بنده ی خدا طاقت نیاورد. آیت الله غفاره (با لهجه ترکی نوشتم) هم هست. در هر صورت همه عکس ها قشنگند و مهم تر از آن کلی خاطره با خودشان دارند. ممنون
پاسخ:
سلام خوشحالم.. علیرضا درزی پشت این عکس نوشته برادر ناتنی!! .. به خاطر آقای غفاری :) ابوالقاسم خیلی سربه سرش میزاشت، یک عدد نوشابه یک عدد ساندویچ یک عدد نون اضافه :))) راستی ساندویچی اصغرساندویچی هنوز هم هست. این عکس شب عمامه گذاری آقای جعفر علیزاده(علی سواری) و چند نفر توی شیخ الاسلام بود و من یکی از طلبه که اسمش آقایی بود و الان از طلبگی رفته فکر کنم، از اونجا آوردم مدرسه امام صادق ع این عکس و چند تای دیگه از ما گرفت. یادش به خیر
سلام، خیلی عنوان قشنگی رو علیرضا درزی براش انتخاب کرده: «برادر ناتنی». از درزی هم بیخبریم. البته حجره رو اشتباه کردم، حجره ی آقای صفری بود که هر روز بلند می شد برای ما صبحانه آماده می کرد و صدامان می زد که بریم صبحانه بخوریم. چه صبحانه ها که در این حجره خورده ایم. یادش بخیر.
پاسخ:
سلام .. بله حجره آقای صفری علیه الرحمه است .. آقای درزی هم رفته معلم شده احتمالاً دانسفهانه ... بله گاهی هم من با دیزی میرفتم عبیدزاکان حلیم میخریدم مخصوصاً صبحای جمعه یادش به خیر ...